پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

عکسای دختر خوشکلم

تولد مبین عزیزم هستش که 3 ساله شده با بدبختی این دو تا وروجک رو کنار هم نشوندیم   اینم از اون خندهاست که تهش معلومه به چی ختم میشه   دختر ناناز من  (الهی فدات بشم)   موتور تو عشقه عزیز دلم  ...  با اون بوق های با حالش   عزیزم آماده بیرون رفتن شده(قربون اون تیریپت بشم )   پرنیا بعد از حمام ... قربون نگاهت بشم   عسلم ،حسابی واسه خودت خانوم شدی و داری کمک می کنی ...
29 آذر 1390

ماه آذر دوس داشتنی

سلام گل همیشه بهارم راستش نمی خواستم این پست رو برات بنویسم اما حیفم اومد 5 سال پیش تو چنین روزی من وبابایی با هم یه پیوند عاشقانه رو شروع کردیم،صبحش یه حلقه خریدیم وبعد ظهر ساعت 4:45 عقد کریم،که مصادف با تولد امام رضا بود، اگر چه پدر جون راضی نبود (الان نه چون واقعا خیلی خوشحاله) وزندگی من وبابایی خیلی فراز ونشیب داشت اما خدا رو شکر که همه چیز خوب پیشرفت با تلاش هردومون وعشق وعلاقه ای که بین و من بابایی وجود داشت با اومدن تو دو برابر شد من ماه آذر رو دوس دارم چون دومین وقشنگ ترین اتفاق مهم زندگیم بازم تو این ماه اتفاق افتاد واونم وقتی بود که فهمیدم  به جمع دو نفره ما داره اضافه میشه ومن خدارو شاکرم که زندگیمون با ...
12 آذر 1390

دمپایی صورتی

سلام دونه انارم گل همیشه بهارم نمیدونی داره چه برفی می باره عزیز دلم(انشاالله که سال خوبی باشه) جونم واسه دخمل گلم بگه، که شما یه  دمپای داری اونم صورتی از صبح که بیدار میشی این دمیاپی پاته تا وقتی که بخوای بخوابی تازه بعضی وقتا اگه خودت خوابت ببره با اون می خوابی خیلی دوسش داری   ویه لحظه هم دوس نداری از خودت جداش کنی (حسودیم شد ) البته ناگفته نمونه که یه کفش صورتی هم داری که دیگه الان مناسب نیست ولی هر بار که در جا کفشی آخه از دست شما درشو با  کش بستیم ،باز میشه تندی اونو بر میداری ومی خوای بپوشیش مامان قربونت بره که این قدر عاشق بیرون رفتنی تازشم مامانی نمیدونست اینقدر دستکش دوس داری  وگرنه زودتر...
5 آذر 1390
1